قوله تعالى: یا أهْل الْکتاب این خطاب با جهودان و ترسایان است. رب العزة ایشان را بایمان و توحید میخواند، و پذیرفتن رسالت محمد (ص) و اظهار نعت و اتباع سنت وى. میگوید: رسول ما با شما آمد، تا آنچه شما پنهان میکنید از آیت رجم و نعت و صفت محمد که در تورات و انجیل است وى پیدا و روشن کند بعد از آنکه از بسیارى که پنهان کرده‏اید درگذرد، و عفو کند، و شما را بدان نگیرد، و جزا ندهد.


آن گه صفت محمد (ص) کرد و قرآن که کتاب وى است، گفت: قدْ جاءکمْ من الله نور نور اینجا پیغامبر است، چنان که جاى دیگر گفت: نور على‏ نور اى: نبى مرسل بعد نبى، و از بهر آن او را نور نام کرد که چیزها روشن گرداند، و حقیقت هر کار و هر چیز بهر کس نماید، چنان که نور هر جاى که بود روشنایى دهد، گفتار و کردار دلها را روشنایى افزاید.


و کتاب مبین اینجا قرآن است که در آن بیان حلال و حرام است، و روشنایى دل و جان است، و نجات خلق در پذیرفتن آن و کار کردن بآنست. مصطفى (ص) گفت: «ان هذا القرآن من الله، و هو النور المبین، و هو الشفاء النافع، فیه نبأ من قبلکم، و خبر من بعدکم، و حکم ما بینکم، و هو الفصل لیس بالهزل، من ترکه من جبار قصمه الله، و من ابتغى الهدى فى غیره اضله الله، و هو حبل الله المتین، و هو الذکر الحکیم، و هو الصراط المستقیم، من قال به صدق، و من عمل به اجر، و من حکم به عدل، و من دعا الیه هدى الى صراط مستقیم».


و قال (ص): «القرآن سبب، طرفه بید الله عز و جل، و طرفه بأیدیکم، فتمسکوا به فانکم لا تضلون و لا تهلکون ابدا».


و قال ابن عباس: ضمن الله عز و جل لمن قرأ القرآن ان لا یضل فى الدنیا و لا یشقى فى الآخرة، لقوله تعالى: فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشْقى‏، و قال ابن مسعود: من احب ان یعلم انه یحب الله و رسوله فلینظر، فان کان یحب القرآن فانه یحب الله و رسوله، و قیل لجعفر بن محمد (ع): لم صار الشعر و الخطب تمل اذا اعیدت، و القرآن یعاد و لا یمل؟ قال: «لان القرآن حجة على اهل الدهر الثانى کما هو على اهل الدهر الاول، فلذلک ابدا هو غض جدید».


یهْدی به الله یعنى یهدى بکتابه المبین من اتبع ما رضیه الله من تصدیق محمد (ص)، «سبل السلام» اى دین الله عز و جل، و هو الذى شرع لعباده، و بعث به رسله. میگوید: خداى تعالى باین قرآن راه نماید بنده‏اى را که بر پى رضاء حق ایستد، و آن کند که الله پسندد از تصدیق محمد (ص) و ایمان آوردن بوى، راه نماید او را بدین خداوند عز و جل، آن دینى که بندگان را بآن فرمود، و پیغامبران را بآن فرستاد، و آن دین حنیفى است و ملت اسلام و شریعت مصطفى باین قول «سلام» اینجا نام خداوند است عز و جل، و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «اللهم انت السلام و منک السلام. تبارکت یا ذا الجلال و الاکرام».


و مصطفى (ص) روزى عائشه را گفت: «هذا جبرئیل یقرأ علیک السلام»، فقالت عائشة: الله السلام، و منه السلام، و على جبرئیل السلام. و معنى سلام در نام خداوند عز و جل بى‏عیب است دور از کاستن و افزودن، و از حال گشتن، و بدریافت وى رسیدن. و روا باشد که سلام اندرین آیت بمعنى سلامت بود یعنى سبل السلامة التى من سلکها سلم فى دینه و دنیاه، راه نماید خداى او را راهى که سلامت دین و دنیاى وى در آن باشد.


و یخْرجهمْ من الظلمات إلى النور و او را از ظلمات کفر بنور ایمان درآرد، «باذنه» یعنى بأمره و توفیقه و ارادته، و یهْدیهمْ إلى‏ صراط مسْتقیم صراط نامى است راه را، دیدنى، و نادیدنى، دیدنى خود محسوس است، و نادیدنى اسلام و سنت است.


لقدْ کفر الذین قالوا إن الله هو الْمسیح ابْن مرْیم این در شأن ترسایان نجران فرو آمد، و ایشان فرقه یعقوبیه‏اند گفتند: عیسى پسر خداست: رب العزة گفت جل جلاله: یا محمد ایشان را گوى: «فمنْ یمْلک» اى من یقدر ان یدفع من عذاب الله شیئا اذا قضاه؟ کیست آن کس که چون خدا بر سر خلق عذابى قضا کند، چیزى از آن عذاب دفع تواند کرد؟ اگر خواهد که عیسى را و مادر وى را و جمله اهل زمین را عذاب کند، که تواند که آن باز دارد؟ پس خدایى را کى شاید آن کس که عذاب از خود و دیگران دفع نتواند؟ آن گه گفت: و لله ملْک السماوات و الْأرْض و ما بیْنهما یعنى ما بین هذین النوعین من الاشیاء. گفته‏اند که خزائن آسمان باران است، و خزائن زمین نبات. میگوید: هر دو ملک و ملک ماست، و هر چه میان هر دو آفریده، از بندگان و غیر ایشان. یخْلق ما یشاء این دفع آن شبهت است که ترسایان را افتاد در کار عیسى و آمدن وى از مادر بى‏پدر. میگوید: آن را که خواهد آفریند، چنان که خواهد بر مشیت و ارادت خویش، اگر خواهد بى‏پدر آفریند چون عیسى، و اگر خواهد بى‏پدر و مادر آفریند چون آدم، وى بر همه چیز قادر است و توانا.


و قالت الْیهود و النصارى‏ نحْن أبْناء الله و أحباوه سخن درین آیت متداخل است. ترسایان ابناء گفتند، و جهودان احبا. ترسایان گفتند که: عیسى پسر خداست، و مادر وى از ماست، خبر از جماعت بیرون داد هر چند که مراد بآن عیسى است،و جهودان گفتند: نحن اولیاء الله من دون الناس ما خاصه دوستان خدائیم، بیرون از همه مردمان. ناس اینجا مصطفى (ص) است و عرب، و گفته‏اند که ترسایان از آنجا گفتند که نحْن أبْناء الله، که عیسى (ع) گفته: اذا صلیتم فقولوا یا ابانا الذى فى السماء تقدس اسمک، و این بمعنى قرب است و بر و رحمت یعنى اى خداوندى که با نیکان بندگان بمهربانى و نزدیکى چنانى که پدر مهربان بر فرزند، و آن گه با مسلمانان میگفتند: و الله ان کتابنا لقبل کتابکم و ان نبینا لقبل نبیکم، و لا دین الا دیننا، و لا نبى الا نبینا، و انا نحن اهل العلم القدیم، فلیس احد افضل منا. و روا باشد که اینجا ضمیرى نهند، یعنى نحن ابناء رسله. رسول خدا ایشان را بیم داد و بعقوبت حق بترسانید، ایشان گفتند: ما پسران پیغامبران اوایم. ما را عذاب نکند.


رب العزة گفت: یا محمد ایشان را گوى: اگر پسران پیغامبران خدائید، پس چرا پدران شما را که اصحاب سبت بودند عقوبت کرد، و ایشان را بگناهان خویش فرا گرفت.


بلْ أنْتمْ بشر ممنْ خلق نه چنانست که شما گفتید، که شما گروهى مردمانید چنان که آفریدگان وى از فرزندان آدم. یغْفر لمنْ یشاء آن را که خواهد از آفریدگان خویش بیامرزد. اگر خواهد جهود را از جهودى و ترسا را از ترسایى توبه دهد، و او را بیامرزد. و یعذب منْ یشاء و اگر خواهد او را بر آن کفر بمیراند و او را عذاب کند. و لله ملْک السماوات و الْأرْض و ما بیْنهما من الخلق، و إلیْه الْمصیر المرجع فى الآخرة.


یا أهْل الْکتاب قدْ جاءکمْ رسولنا یبین لکمْ یعنى اعلام الهدى و شرائع الدین. على‏ فتْرة من الرسل از میلاد عیسى (ع) تا بمیلاد محمد (ص) گفته‏اند که ششصد سال بود، و بروایتى پانصد و شصت سال، و بروایتى چهارصد و سى و اند سال، و تا بروزگار عیسى پیغامبران پیوسته آمدند، پس یکدیگر، تا برفع عیسى، پس از آن بریده گشت، و روزگار فترت بود تا بوقت بعثت محمد (ص). قومى گفتند پس عیسى سه پیغامبر دیگر از بنى اسرائیل بودند، و ایشانند که رب العزة در سورة یس قصه ایشان گفت: إذْ أرْسلْنا إلیْهم اثْنیْن فکذبوهما فعززْنا بثالث.


أنْ تقولوا ما جاءنا منْ بشیر و لا نذیر یعنى لئلا تقولوا. محمد را که بشما فرستادیم بآن فرستادیم تا فردا نگوئید که بما هیچ بشیر و نذیر نیامد. آن گه مصطفى (ص) بشما آمد، هم بشیر است و هم نذیر، بشیر بالجنة نذیر من النار، بشیر بالمومنین و نذیر للجاحدین. مصطفى (ص) را در قرآن بیست نام است، بده فائده در دو قرین یکدیگر، دو نام تصریح است و آن را اسم علم گویند، و هو محمد و احمد، یقول الله تعالى: محمد رسول الله، یأْتی منْ بعْدی اسْمه أحْمد. و دو نام تعظیم است، و هو الرسول و النبى، یقول الله تعالى: یا أیها النبی، یا أیها الرسول. و دو نام شفقت است و مهربانى، و هو الروف و الرحیم، لقوله تعالى: بالْموْمنین روف رحیم. و دو نام است بشارت و نذارت را، و هو البشیر و النذیر، لقوله تعالى: إنا أرْسلْناک بالْحق بشیرا و نذیرا. و دو نام است دعوت و هدایت را، و هو الداعى و الهادى، لقوله تعالى: و داعیا إلى الله بإذْنه، و لکل قوْم هاد. و دو نام است نفع امت را، و هو النور و السراج، لقوله تعالى: قدْ جاءکمْ من الله نور، و قال تعالى: و سراجا منیرا. و دو نام است ظهور حجت را بر دشمنان و معاندان، و هو البرهان و البینة، لقوله تبارک و تعالى: قدْ جاءکمْ برْهان منْ ربکمْ، و قال تعالى: حتى تأْتیهم الْبینة رسول من الله. و دو نام تکریم است خصوصیت وى را، و هو العبد و الکریم، لقوله تعالى و تقدس: أسْرى‏ بعبْده، و قال تعالى: إنه لقوْل رسول کریم. و دو نام است بر طریق اشارت از محض معرفت، و هو المزمل و المدثر، لقوله تبارک و تعالى: یا أیها الْمزمل، یا أیها الْمدثر. و دو نام است بر سبیل کنایت در عین مباسطت اظهار عزت وى را و هو طه و یس.


روى ابو ذر، قال: قلت: یا رسول الله هل سماک الله عز و جل فى شی‏ء من الکتب؟ قال: «نعم یا با ذر! سمانى الله فى التوراة، یحید، و فى الزبور، الماحى، و فى الانجیل، احمد، و فى القرآن محمدا». قلت: یا رسول الله لم سمیت یحید؟ قال: «لانى احید بأمتى عن النار»، قلت: لم سمیت الماحى؟ قال: «محا الله عز و جل بى الاوثان عن جزیرة العرب». قلت: لم سمیت احمد؟ قال: «حمدنى الامم کلها». قلت: لم سمیت محمدا؟ قال: «أنا محمود فى اهل السماوات، و محمود فى اهل الارض».


و إذْ قال موسى‏ لقوْمه یا قوْم اذْکروا نعْمت الله علیْکمْ إذْ جعل فیکمْ أنْبیاء و جعلکمْ ملوکا در بنى اسرائیل پیغامبران در سبط لاوى بودند، و ملوک در سبط یهودا. و گفته‏اند: «جعل فیکمْ أنْبیاء» آن هفتاد مرد بودند که موسى ایشان را برگزید، و با خود بمناجات برد، و ایشان را صاعقه رسید، پس از آن صاعقه زنده گشتند، و پس از موسى و هارون پیغامبران بودند و جعلکمْ ملوکا یعنى تملکون انفسکم بعد تبعید فرعون ایاکم. میگوید: پس از آنکه زیردست فرعون بودید، و شما را ببندگى گرفته، اکنون شما را آزاد و بر نفس خود پادشاه کرد، و از زیردستى و بندگى وى رهایى داد. و قیل: و جعلکمْ ملوکا اى اغنیاء، شما را توانگر کرد تا از یکدیگر بى‏نیاز گشتید.


مردى فرا عبد الله عمر گفت: السنا من فقراء المهاجرین؟ نه ما از جمله درویشان مهاجرانیم؟ عبد الله گفت ترا هیچ زن هست؟ گفت: هست. گفت: هیچ مسکن دارى که در آن نشینى؟ گفت: دارم. گفت پس تو از توانگرانى. آن مرد گفت: من خادم نیز دارم. عبد الله گفت: فانت من الملوک، تو از جمله ملوکى، و باین معنى مصطفى (ص) گفت: «من اصبح معافى فى بدنه، آمنا فى سربه عند قوت یومه، فکأنما حیزت له الدنیا. یکفیک ابن آدم منها ما سد جوعتک، و وارى عورتک، فان کان لک بیت یواریک، فذاک، و ان کانت دابة ترکبها فبخ فلق الخبز و ماء الجر و ما فوق الازار حساب علیک».


و عن ابى سعید الخدرى، عن النبى (ص) قال: «کان بنو اسرائیل اذا کان لاحدهم خادم و امرأة و دابة یکتب ملکا»، و قال ابن عباس و مجاهد و الحسن: من کان له بیت و امرأة و خادم فهو ملک. ضحاک گفت: بنى اسرائیل را ملوک از آن گفت که خانهاى فراخ داشتند، و آب روان در آن، قال: و من کان مسکنه واسعا، و فیه ماء جار فهو ملک. قتاده گفت: ملک ایشان آن بود که خدم و حشم ساختند، و از فرزندان آدم اول کسى که حشم ساخت ایشان بودند. و جعلکمْ ملوکا یعنى و جعل فیکم ملوکا، و آتاکمْ ما لمْ یوْت أحدا من الْعالمین من فلق البحر و المن و السلوى و تظلیل الغمام و غیر ذلک.


یا قوْم ادْخلوا الْأرْض الْمقدسة یعنى المطهرة. سمیت مقدسة لانها قدست من الشرک و جعلت مسکنا للانبیاء، و یتقدس فیها من الذنوب. گفته‏اند: زمین مقدسه زمین شام است سر تا سر آن. مصطفى (ص) گفت: «طوبى للشام». قیل لأى ذلک یا رسول الله؟ قال: «لان ملائکة الرحمن باسطة اجنحتها علیها»، و قال (ص): «اللهم بارک لنا فى شامنا، اللهم بارک لنا فى یمننا». قالوا: یا رسول الله و فى نجدنا؟ فقال: «هنالک الزلازل و الفتن، و بها یطلع الشیطان»، و قال (ص): «ستخرج نار من حضرموت تحشر الناس». قلنا یا رسول الله ما تأمرنا؟ قال: «علیکم بالشام، سیصیر الامر أن تکونوا جنودا مجندة، جند بالشام، و جند بالیمن، و جند بالعراق»، فقال رجل: یا رسول الله خر لى ان ادرکت ذلک. قال: «علیکم بالشام، فانها خیرة الله من ارضه، یجتبى الیها خیرته من عباده. یا اهل الاسلام علیکم بالشام فان صفوة الله من ارضه الشام، فان الله قد تکفل لى بالشام و اهله».


مجاهد گفت: زمین مقدسه آن بقعه است که طور بر آن است. کلبى گفت: زمین دمشق و فلسطین و بعضى اردن است، و قال عبد الله بن مسعود: قسم الخیر عشرة اجزاء، فجعل منه تسعة بالشام، و واحد بالعراق، و قسم الشر عشرة، فجعل منه تسعة بالعراق و واحد بالشام (قال) و نزل حمص الشام سبع مائة من اصحاب رسول الله (ص)، فیهم سبعون بدریا التى کتب الله لکم، یعنى کتب فى اللوح المحفوظ انها مساکن لکم، و قال السدى: اى امرکم الله ان تدخلوها.


گفته‏اند: این فرمان به بنى اسرائیل پس غرق فرعون بود، که ایشان را فرمودند که از زمین مصر بزمین قدس شوند، و زمین قدس آن گه بقیه عمالقه داشت قومى بودند با شخصهاى عظیم، و بالاهاى بلند، و بطشتها و قوتها، و کس دیده‏اند از شان که پنج تن از بنى اسرائیل در کف دست بگرفته بود، و زمین قدس زمینى بود با نعمت فراخ و میوه‏هاى نیکو. وهب منبه گفت: انار بود، چنان که پنج تن از بنى اسرائیل در زیر پوست نیم انار میشدند، و انگور بود، چنان که یک خوشه به بیست کس بر میگرفتند، و در آن زمین اریحاست که هزار دیه دارد، در هر دهى هزار بستان، در آن میوه‏هاى الوان.


و لا ترْتدوا على‏ أدْبارکمْ اى لا ترجعوا کفارا، فتنْقلبوا خاسرین.


میگوید: طاعت دارید و فرمان برید، و پس از آنکه ایمان آورید بکفر بازمگردید، که زیان‏کاران باشید. و قیل لا ترْتدوا على‏ أدْبارکمْ اى لا ترجعوا وراءکم بترککم الدخول. میگوید: روید در زمین قدس و نبادا که به پس باز گردید، و در نشوید، که آن گه زیانکار گردید. کلبى گفت: ابراهیم خلیل (ع) بر کوه لبنان شد. وى را گفتند: در نگر یا ابراهیم چنان که دیده تو بآن رسد، آن زمین مقدس است، و بعد از تو بمیراث بفرزندان تو دادیم. قالوا یا موسى‏ إن فیها قوْما جبارین چون آن دوازده نقیب که موسى ایشان را بجاسوسى فرستاده بود بازگشتند، و آنچه دیده بودند با موسى بگفتند، موسى ایشان را گفت: این کار پنهان دارید، آنچه دیدید بر بنى اسرائیل اظهار مکنید که ایشان چون آن بشنوند، بد دل شوند و بترسند، و از قتال باز ایستند. ایشان رفتند و بر خلاف قول موسى هر کس باقرین خود بگفتند. بنى اسرائیل چون آن بشنیدند، همه آواز برآوردند، و گریستن در گرفتند، گفتند: یا لیتنا متنا فى ارض مصر و لیتنا نموت فى هذه البریة، و لا یدخلنا الله ارضهم، فیکون نساونا و اولادنا و اموالنا غنیمة لهم. پس رفتند، و خود را پیش روى ساختند، تا با زمین مصر روند. اینست که رب العالمین گفت: قالوا یا موسى‏ إن فیها قوْما جبارین و إنا لنْ ندْخلها حتى یخْرجوا منْها فإنْ یخْرجوا منْها فإنا داخلون. چون ایشان همت کردند که باز گردند، موسى و هارون هر دو بسجود در افتادند، و خداى را عز و جل ثنا گفتند، و در وى زاریدند، و آن دو مرد دیگر گفتند که رب العالمین از ایشان خبر داد: قال رجلان یکى یوشع بن نون ابن افرائیم بن میشى بن یوسف، و دیگر کالب بن یوفنا داماد موسى بخواهر وى مریم. و گفته‏اند: یوشع از سبط ابن یامین بود، و کالب از سبط یهودا.


من الذین یخافون اى یخافون الله فى مخالفة امره أنْعم الله علیْهما بالتوفیق و الیقین. این دو مرد گفتند که: در روید از در این شهر، و باک مدارید، و مترسید ازین جباران که ایشان جسمهاى قوى دارند، و دلهاى ضعیف، و پشت بخداوند خویش باز کنید اگر مومنان‏اید، و یقین دانید که خداى تعالى شما را نصرت دهد، که الله موسى را وعده نصرت داده، و وعده خود با پیغامبران خویش خلاف نکند.


ایشان هم چنان بر سر مخالفت و معصیت خویش میبودند، و میگفتند: یا موسى‏ إنا لنْ ندْخلها أبدا ما داموا فیها فاذْهبْ أنْت و ربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون اى فاذهب انت فقاتل و ربک فى الدفع عنک و النصر لک علیهم، إنا هاهنا قاعدون انا لا نستطیع قتال الجبارین. و قال بعضهم: کان هارون اکبر من موسى و کان محبا معظما فى بنى اسرائیل، و کأنهم قالوا فاذهب انت و کبیرک، یعنى هارون، فقاتلا، کقوله تعالى: معاذ الله إنه ربی أحْسن مثْوای اى سیدى و کبیرى.


روى ان النبى (ص) قال لاصحابه یوم الحدیبیة حین صد عن البیت: «انى ذاهب بالهدى، فناحره عند البیت».


فقال المقداد بن اسود: اما و الله لا نقول کما قال قوم موسى: «فاذْهبْ أنْت و ربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون»، و لکنا نقاتل عن یمینک و شمالک و من بین یدیک و من خلفک، و لو خضت بحرا لخضنا معک، و لو تسنمت جبلا لعلوناه معک، و لو ذهبت بنا الى برک الغماد لتابعناک. فلما سمعها اصحاب رسول الله (ص) بایعوه على ذلک، و رأیت رسول الله اشرق وجهه لذلک و سره. موسى چون آن عصیان ایشان دید و سر در نهادن در طغیان خویش، دعا کرد، گفت: رب إنی لا أمْلک إلا نفْسی و أخی، یعنى و اخى ایضا لا یملک الا نفسه، و قیل معناه: لا املک الا نفسى، و لا املک الا اخى، و این از بهر آن گفت که برادر وى مطیع وى بود، و کان یملک طاعته. موضع اخى بر قول اول رفع است و بر قول دوم نصب.


فافْرقْ بیْننا و بیْن الْقوْم الْفاسقین اى باعد بیننا و بین القوم العاصین الذین عصوا ان یقاتلوا عدوهم، اى لا تجعلنى و أخى فى جملتهم. پس وحى آمد بموسى که یا موسى! اکنون که عصیان نمودند، و تو ایشان را فاسقان نام کردى، ایشان را عذاب فرو گشایم، و همه را هلاک کنم، و دمار بر آرم مگر آن دو بنده فرمانبردار یوشع و کالب. موسى بزارید در الله، و گفت: خداوندا زینهار ایشان را هلاک مکن، و این یک بار دیگر ایشان را بمن بخش. بار خدایا! در گذار و عفو کن از ایشان، باشد که از صلب ایشان فرزندانى آیند که از فرمانبردارى بنگردند. رب العالمین گفت: یا موسى مرادت بدادم، اما پس ازین ایشان را نیست و نرسد که در زمین قدس شوند، و این بیابان برایشان حرم ساختم، و حرام کردم برین زمین که ایشان را از خود بیرون گذارد تا چهل سال برآید. گفته‏اند که شش فرسنگ بود بعرض، و دوازده فرسنگ بطول، و بروایتى نه فرسنگ بعرض و سى فرسنگ بطول، و موضع آن تیه میان فلسطین و ایله مصر. هر بامداد فرا راه بودند و گرم میراندند تا شبانگاه، و شبانگاه هم بآن منزل اول بودند، و گفته‏اند که: در روز محبوس بودند، و در شب میرفتند، از اول شب تا بامداد میرفتند، بامداد هم بمقام اول شب بودند. پس بموسى نالیدند، و موسى دعا کرد تا رب العزة من و سلوى بایشان فرو فرستاد، و آن جامها که بر تن ایشان بود ماند تا آخر عمر، کودک که میزاد با جامه میزاد، چندان که وى را دربایست بود، و چنان که کودک میبالید جامه با وى میبالید، و چون آب خواستند موسى دعا کرد تا دوازده چشمه از آن سنگ سپید که از طور با خود برده بود روان گشت، فذلک قوله: قدْ علم کل أناس مشْربهمْ.


نفرى عظیم بودند، ششصد هزار میگویند که مرد مقاتل بود در ایشان، و جمله در تیه فرو شدند مگر دو مرد: یوشع بن نون و کالب بن یوفنا، و هارون و موسى هر دو در تیه فرو شدند بیک روایت، و موسى یوشع را خلیفه خود کرد بر بنى اسرائیل. چون مدت چهل سال بسر آمد یوشع لشکرى فراهم کرد از بنى اسرائیل از فرزندان ایشان که معصیت نکرده بودند، و پس ایشان خاسته بودند، به اریحا شده بجنگ جباران، و رب العالمین جل جلاله آن فتح بدست ایشان برآورد، و آن جباران بدست بنى اسرائیل بتأیید و نصرت الله همه کشته شدند. چنین گویند که روز آدینه جنگ بود. نماز شام درآمد، آفتاب فرو شده که هنوز قومى از آن جباران مانده بودند، و روز شنبه ایشان را دستورى جنگ نبود، ترسیدند که اگر فائت شود، آن نفر باقى بمانند، و بدست ایشان عاجز گردند. دست برداشت یوشع و گفت: «اللهم ازدد الشمس على». آن گه گفت: بار خدایا! آفتاب در طاعت تو، و من در طاعت تو، باز آر این آفتاب، تا تمام بسر برم فرمان بردارى تو. آفتاب بفرمان حق باز آمد، و یک ساعت در آن روز بیفزود، تا آن جباران همه کشته شدند، و زمین شام یک سر بنى اسرائیل را مسلم گشت.


تواریخیان گفتند: عمر موسى صد و بیست سال بود. بیست سال در ملک افریدون، و صد سال در ملک منوچهر، و بروایتى دیگر عمر موسى هشتاد و نه سال بود، و عمر هارون هشتاد و هشت سال، بیک سال هارون پیش از موسى برفت. عمر بن میمون گفت. هر دو در تیه فرو شدند، و وفات هارون چنان بود که موسى و هارون هر دو در غارى نشسته بودند، ناگاه فرمان حق بهرون رسید، کالبد وى از روح خالى گشت.


موسى وى را دفن کرد. آن گه به بنى اسرائیل باز شد، و ایشان را از آن کار خبر کرد.


بنى اسرائیل او را دروغ زن گرفتند، گفتند: هارون را بکشتى که ما وى را دوست میداشتیم، و با وى انس داشتیم. موسى در خدا نالید از آن گفت ایشان. رب العالمین بموسى وحى فرستاد که ایشان را بر بالین قبر هارون حاضر کن، تا من او را بینگیزم، و جواب دهد. رفتند، و موسى دعا کرد. آن گه گفت: یا هارون بیرون آى از قبر خویش.


هارون از خاک سر بر زد، و خاک از سر خویش مى‏افشاند، آن گه گفت: «یا هارون انا قتلتک؟» قال: «لا، و لکن مت». قال: «فعد الى مضجعک»، فانصرفوا.


از وجهى دیگر نقل کرده‏اند وفات هارون، و هو الاصح: روى جابر بن عبد الله. قال: قال رسول الله (ص): «خرج موسى و هارون حاجین او معتمرین، فلما کانا بالمدینة مرض هارون فخاف علیه موسى ان یموت بالمدینة فتشتبه الیهود. (قال) فنقله الى احد، فمات باحد، فقبره باحد».


این خبر دلالت کند بر قول ایشان که گفتند موسى و هارون هر دو از تیه بیرون شدند، و فتح اریحا و قتل جباران بدست موسى بود، و یدل علیه ایضا اجماع العلماء ان عوج بن عنق قتله موسى (ع)، و أما وفاة موسى فالصحیح فى ذلک ما


روى ابو هریرة، قال: قال النبی (ص): «جاء ملک الموت الى موسى لیقبض روحه».


میگوید: ملک الموت بر موسى رفت تا معالجه قبض روح وى کند بفرمان حق. موسى گفت: «ما جاء بک؟» بچه آمدى؟ چه ترا آورد اینجا بنزدیک من اى مرید حضرت؟


گفت: آمده‏ام تا قبض روح تو کنم. (گفتا) لطمه‏اى بر روى وى زد، دیده وى بر افکند. ملک الموت بحضرت احدیت بازگشت. گفتا: بار خدایا خود مى‏بینى که موسى دیده من چه کرد. وى مرگ مى‏نخواهد، و مرا قبض روح وى مى‏فرمایى. بار خدایا! اگر نه کرامت وى بودى، و آنکه میدانم که بنده عزیز است بر درگاه تو، من کارى دشخوار ازین مرگ بسر وى فرو آوردمى. رب العزة آن دیده وى بوى باز داد، آن گه گفت: باز گرد و او را مخیر کن میان مرگى و زندگانى، و با وى بگو: دست خویش بر پشت گاو نه، چندان که عدد مویها است در زیر دست تو، ترا زندگى میدهم اگر میخواهى. باز آمد، و پیغام خداى بگزارد. موسى گفت: «ثم ما ذا بعد هذا البقاء؟» پس ازین بقا، پس ازین روزگار زندگى چه خواهد بود؟ گفت: مرگ. گفت پس هم اکنون اولى‏تر. آن گه گفت: بار خدایا! اگر ناچار است، بارى بزمین مقدسه خواهم. پس در زمین مقدسه رفت، در صحرایى میشد، سه کس را دید که گورى میشکافتند، و لحد آن میپرداختند. موسى آنجا برگذشت، در آن گور نگرست، گفت: این از بهر که راست میکنید؟ گفتند: از بهر مردى که قد و بالاى وى همچون قد و بالاى تو است. اگر تو فرو شوى تا اندازه آن بدانیم نیکو بود. موسى فرو شد، و خویشتن را در آن لحد فرو کشید. بفرمان الله آن گور فراهم شد. مصطفى (ص) گفت: «لو کنت ثمة لأریتکم قبره الى جنب الطریق بجنب الکثیب الاحمر».


بروایتى دیگر گفته‏اند که: موسى صومعه‏اى ساخته بود، و از خلق عزلت گرفته، و بعبادت الله مشغول گشته. مادر داشت و عیال و فرزندان، و هر بچهل روز ایشان را زیارت کردى. روزى ملک الموت خود را بوى نمود، سلام کرد، و جواب شنید.


موسى بدانست که ملک الموت است، گفت: «جئت تقبض روحى؟» آمدى تا قبض روح ما کنى؟ گفت آرى، ما را فرستادند تا قبض روح تو کنیم اگر خواهى. موسى سر بر زمین نهاد، گفت: خداوندا! چندان زمان ده که مادر را و عیال را باز بینم، و ایشان را وصیتى کنم. وى را زمان دادند، و بر مادر آمد و زودتر از آن بود که هر بار وعده زیارت بودى. گفت: اى جان مادر! چونست که این بار زودتر آمدى، و نه بوقت خویش آمدى.


گفت: یا اماه! باضطرار آمدم نه باختیار. روزگار عمرم برسید، و اجل در رسید. اینک برید مرگ بر پى ما، و راه حیات فرو گرفت بر ما، آمدم تا شما را وداع کنم، که نیز شما را تا بقیامت نه بینم. مادر گفت: اى پسر! نگر تا بقیامت ما را فراموش نکنى، و با خود ببهشت برى. موسى گفت: بدان شرط که وصیت من بر کار گیرى.


خداى را طاعت‏دار باشى، و درویشان را نوازى، و فرزندانم را نیکودارى. این سخن بگفت، آن گه بگریست، و زار بنالید. فرمان آمد از حضرت عزت که این گریستن از بهر چیست؟ از بهر آمدن است بحضرت ما؟ موسى گفت: بار خدایا! دلم باین ضعیفکان و عیالکان مشغولست. فرمان آمد: یا موسى! عصا بر زمین زن. عصا بر زمین زد.


زمین شکافته شد. سنگى پدید آمد. عصا بر آن سنگ زد. سنگ شکافته شد. از میان آن سنگ کرمکى بیرون آمد، برگى سبز در دهن داشت. خداى گفت: یا موسى! این کرمک را درین موضع ضایع نکنم، فرزندان ترا ضایع چون کنم؟ آن گه با ملک الموت در مناظره آمد. گفت: جان من از کدام عضو برخواهى داشت. گفت: از دست. گفت: دستى که الواح تورات بوى گرفته‏ام! گفت: از پاى. گفت: پایى که از وى بمناجات حق رفته‏ام! گفت: از زبان. گفت: زبانى که با الله بدان سخن گفته‏ام! گفت: یا موسى مگر خمر خورده‏اى؟ گفت: نخورده‏ام. گفت: دمى بمن ده تا بدانم. موسى دمى بوى دمید. رب العالمین روح پاک وى با آن دم بیرون آورد. کالبد موسى خالى گشت.


فریشتگان آسمان بانگ برآوردند که: «مات کلیم الله».


آورده‏اند که: یوشع بن نون، موسى را بخواب دید، گفت: «کیف وجدت الموت؟» گفت: «کشاة سلخت، و هى حیة». قومى گفتند: موسى و هارون با ایشان در تیه نبودند، که ایشان در حبس و عذاب بودند، و پیغامبران را در عذاب ندارند، و درست‏تر آنست که موسى و هارون با ایشان در تیه بودند، اما آن کار بر ایشان آسان و خوش بود، چنان که آتش که طبع وى احراق است، بر ابراهیم (ع) خوش بود، و او را در آن رنج نبود.


فلا تأْس على الْقوْم الْفاسقین ظاهر آنست که این خطاب با موسى است، و روا باشد که این خطاب با محمد (ص) رود، اى: لا تحزن یا محمد على قوم لم یزل شأنهم المعاصى و مخالفة الرسل.